آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

فرشته های ما

8 ماهگی قندکم

دختر نازم عمرو نفس مامان و بابا عزیز داداش به قول خودش عدیدی خوشگل ما 8 ماهگیت مبارک جالبه که 8 ماهگیت مصادف شده با روز دختر سال پیش وقتی تورو باردار بودم دوست داشتم دختر باشی تا منم این روزو به دخترم تبریک بگم حالا به آرزوم شکر خدا رسیدم و خدا منو از این نعمت محروم نکرد دخترم 8 ماهگیت و روز دختر مبارکت باشه ...
29 شهريور 1391

دومین مروارید

انار دونه دونه بچه ای دارم دردونه قشنگ و مهربونه انار دونه دونه سه چار روزه که بچه ام گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان بچه ام یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثل طلا سفیده قربون دختر گلم برم که امروز دومین مروارید کوچولوشم در اومد ولی اینبار خیلی اذیت شد جیگرم غذا که نمی تونست بخوره و حالش بهم می خورد حالا هم جیغ می زد و مامان یکم دیفن هیدرامین بهش مالیدم تا شیرین گندمکم یکم آروم بشه خوشگلم مرواریدای کوچولوت مبارککککککک
26 شهريور 1391

داداش مهربون

آیلین کوچولو چند روزه شکمش گلاب به رو شده و اذیته نمی دونم مال دندونشه یا اینکه چاییده یا مال کدوییه که ریختم توی سوپش مخصوصا امروز دیگه واقعا دخترم اذیت شده و از صبح خیلی ............ دیگه موقع خواب بعدازظهر که داشتم عوضش می کردم ایلیا خیلی دلش برای خواهری سوخت و اومد بهم با اون زبون شیرینش گفت : مامان بیا با هم دعا کنیم تا آیلین خوب بشه و اون وقت این من بودم که ایلیا رو غرق بوسه کردم و از ته دل برای دختر نازم دعا کردیم خدایا خودت دخترمو شفا بده به حق دعای داداش مهربونش ...
26 شهريور 1391

کمی از عروسکم بگم

عروسک کوچولوی مامان داری برای خودت خانومی میشی دیگه قربونت برم از روز پنجشنبه ژست چهاردست و پا رفتن رو می گیری ببینم کی انشالا شروع می کنی ایلیا خیلی دوست داره چهاردست و پا رفتن تو رو ببینه وقتی بهش گفتم خیلی ذوق کرد عزیزدلم کلمه هایی که می گی هم بابا ماما اددددد به به گیه دادا ابا  آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ البته اینا همه معنی واقعیشونو ندارن ولی برای ما لذت بخشن و کلی باهاشون عشق دنیا رو می کنیم خلاصه هرروز داری شیرین تر و خواستنی تر می شی گلم خدا برامون حفظتون کنه   ...
19 شهريور 1391

پسر فنی کار من

دیروز مامان جون از مشهد براش تفنگ آورده بود از این تیر ترقه ای ها تیرشو انداخت توی دیگ پلوپز و نمی تونست درش بیاره صبر کردیم تا بابا بیاد یکدفعه دیدم آقا کوچولوم رفته پیچ گوشتی آورده و بازش کرد و با خوشحالی تیرو درآورد بعدم میگه " مامان من دلم می خواد برم دانشگاه درس بخونم بتونم هانی هو زیاد بخرم (عاشق کامیونه و منظورش همه ماشی ن بزرگاست) تمیزکاری کنم همه چیزو درست کنم موندم این بچه الان  آرزوی این شغلو داره بعدا می خواد چیکاره بشه   قربون اون ذوقت برم مامان ...
17 شهريور 1391

امان از شما وروجکا

هروقت کار بدی می کنی و دعوات می کنم که چرا اینکارو کردی ناراحت می شی منم بهت تذکر می دم که خودتو دوست دارمو عاشقتم ولی اصلا کارتو دوست ندارم عصری آیلینو برده بودم حمام وقتی اومدم بیرون دیدم مینی واشر ر از لباس و داخل برق رو برگردوندی روی زمین شوکه شدم و ترسیدم که اگه برق می گرفتت یا خدای نکرده سیمش اتصالی می کرد و من نمی فهمیدم چرا اینکارو کردی مگه لباسشویی اسباب بازیه خلاصه چنددقیقه بعد بهم گفتی دوستت ندارم گفتم منو چرا دوستم نداری و ناراحت شدم بعد از چند دقیقه بهم گفتی خیله خوب دوستم دارم ولی کارتو دوست ندارم که بلاسشوییو (به زبون خودت) انداتم دعوام کردی گفتی کارت بده حالا من با این وروجک حاضر جواب و باهوش چی بگم ؟؟؟؟؟؟ ...
12 شهريور 1391

یک روز تعطیل

امروز بهمون حسابی خوش گذشت نازدونه هام صبح رفتیم پارک برای آب بازی و ایلیا جونم حسابی آب بازی کردی اولش نمی رفتی بازی و بعدم فقط با حضور من کنار خودت رفتی خودمونیم خیلی منم دلم می خواست آب بازی کنم ولی خوب اولا لباس نیاورده بودم بعدم هیچ مامانی نیومد بازی که منم بیام خوب که بازی کردی بعد دیگه سردت شد و نخواستی دیگه بازی کنی و رفتیم خونه با بابایی جوجه درست کردی توی حیاط و بعدم لالا عصرم که پاشدی فتیم پارک برای تاب و سرسره و اونجاهم با آیلین کوشمولو حسابی سرسره بازی کردی قربونتون برم بعدشم با بابایی رفتی غذای مورد علاقت پیتزا خریدی و نوش جان کردی عزیزممممممممممممم اینم عکسای امروز       همیشه خ...
10 شهريور 1391

اولین تکونات

از شنبه هفته پیش یعنی 5 شهریور شبی یک ضربه کوچولو رو در وجودم حس کردم درسته که برای دومین باره که لذتهای مادرانه رو حس می کنم ولی اینبار هم مثل بار قبل شیرین و لذت بخشن و باعث می شن روزی هزاران بار خدای بزرگمو برای این نعمتهای که به من ارزانی داشته و این موهبت الهی یعنی طعم خوش مادر بودن رو به من چشونده شکر کنم و شاکر باشم هنوز توی این یک هفته خیلی حرکاتت کمه شاید روزی چندبار حس کنم ولی همون هم باعث می شه که بدونم یک هدیه الهی دارم که داره در بطنم رشد می کنه و از خون من می خوره تا بزرگ بشه و زندگیمونو مثل گل پسذم شیرین و زیبا کنه . ما منتظریم که این روزها هم به خوبی بگذرنو تو هم به جمع سه نفره ما اضافه بشی و زندگیمونو نورانی تر کنی خدا...
9 شهريور 1391

صدای قلبت و ایلیا

سه شنبه گذشته یعنی 8 شهریور رفتم برای بازکردن پرونده داخل مرکز بهداشت و خانمهای محترمه بعد از کلی کلنجار رفتن دو نفری نتونستن صدای قلب کوچولوتو گوش بدن و آخر هم گفتن ما چون دستگاههامون ارزان قیمتن با مطب دکترت فرق داره (چون من 16 مرداد که رفتم مطب خانم دکتر عالیدوست صدای قلب نازنینتوشنیدم) و نمی تونیم بشنویم و نگران نشو ولی مگر دل من طاقت اورد آمدم خونه و با ایلیا راهی بیمارستاان عسگریه شدیم تا خاله مریم صدای قلبتو گوش بده و خیلی هم زود متوجه شد و بگم از ایلیا کوچولو که صدای قلبو شنید و براش خیلی جالب بود و وقتی گفتم صدای قلب نینیه کلی خوشحال شد و هر کس ازش می پرسید صدای قلب نینی چی می گه خیلی خوشگل می گه " پوپ پوپ پوپ " الهی فدای هر دوتو...
9 شهريور 1391